سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://saba515.ParsiBlog.com
 

رزمنده ای که تنها می جنگد!






ذوالفقار بابایی یکی از فرزندان این آب و خاک است که تفنگ را از سال های تهاجم عراق به ایران بر زمین نگذاشته و یک لحظه دست از دفاع برنداشته است. او که در سنین نوجوانی قدم به عرصه جهاد قدم به جبهه نهاد، همچنان دفاع را در حوزه های مختلف از جمله فرهنگی، رسانه و ... ادامه می دهد و بسیار فعال و باانگیزه است.

رزمنده ای که تنها می جنگد!

   ذوالفقار بابایی یکی از فرزندان این آب و خاک است که تفنگ را از سال های تهاجم عراق به ایران بر زمین نگذاشته و یک لحظه دست از دفاع برنداشته است. او که در سنین نوجوانی قدم به عرصه جهاد قدم به جبهه نهاد، همچنان دفاع را در حوزه های مختلف از جمله فرهنگی، رسانه و ... ادامه می دهد و بسیار فعال و باانگیزه است.
 جانباز قهرمانی که از جان و مال خود برای خدمت به خانواده همرزمان خود مایه می گذارد و سختی های روزگار نمی تواند قدرت و انگیزه او را حتی بکاهد. او اگرچه از برادران اهل تسنن و شافعی مذهب است ولی منش و مرام و دغدغه هایش هیچ تفاوتی با برادران شیعه اش ندارد و بلکه دراین حال وروزگار، پرشورتر از آنان نیز می نماید. او رزمنده ای است که روحیه بسیجی خود را همچنان حفظ کرده و دلش مثل سیر وسرکه برای دغدغه های مقدسی که دارد می جوشد.

او جانباز شیمیایی روستا زاده ای است که داغ جنگ و دفاع مقدس را بر سینه و دل دارد و مثل یک رسانه مشکلات این حوزه و ایثارگران وخانواده هایشان را برسر بی دردان فریاد می کند.

اینک متن گفت وگوی کوتاه با این مرزبان مرزنشین اهل روستایی در منطقه صفر مرزی:

 

فاش نیوز: لطفا" خودتان را بطور کامل معرفی کنید؟

 

- بسم الله الرحمن الرحیم – والعصر – ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر

بنده حقیر خادم رب العالمین و خادم الشهدا و مردم مظلوم. ذوالفقار بابایی فرزند محمد متولد 19 اردیبهشت سال 1347 . رزمنده دفاع مقدس جانباز اعصاب و روان و جنگی

فاش نیوز: اهل کجا هستید از شغلتان چیست؟

- اهل روستایی در نقطه صفر مرزی، به نام دزآور از بخش نوسود شهرستان پاوه.

 من کار درست و حسابی ندارم. آزاد هستم. یعنی صراحتاً کارگر سر چهارراه هستم. یک روز کار هست، یک ماه کار نیست و الان هم حدود چند سالی می شود که بیکار هستم و اوقات بیکاری ام به ادارات مختلف سرکشی می کنم یا به سایت ها سرکشی می کنم. اگر مطلب یا سوژه ای خوب، گیرم بیاید، فوراً آن را به تحریر درمی آورم و در وبلاگم منتشر می کنم.

سال 67 به خاطر اینکه شغل درست و حسابی نداشتم و هیچ جای ایران را برای مشکل تنفسی ام مناسب تر از مازندران نمی دیدم و هم به خاطر مردمان خوبش و  اینکه  12 ماه سال در آنجا کار هست به آن خطه رفتم. این استان 2 فصل دارد. اگر باران بیاید زمستان است و اگر آفتاب باشد تابستان، و همیشه سبز است.

چون،ماشاالله امامزاده زیاد هستند خود دیگر بیشتر کارهام برمی گردد به کارهای فرهنگی و سیاسی و تبلیغات و عفاف و حجاب.

فاش نیوز: از ورودتان به جنگ و دفاع مقدس بگوئید؟

- از سال 60 بود ولی قبل از سال 60، و درسال های 57/58/59 در زادگاهم همراه تعدادی از بچه های مسجد علیه گروهک های ضدانقلاب فعالیت فرهنگی می کردیم.

59 بود که از روستای دزآور که با اولین شهر عراق فقط 10 دقیقه فاصله دارد بطرف شهر مریوان کوچ کردیم. چون روستای ما از حوزه پاوه بود درگیری ها شدید بود. مجبور شدیم به مریوان بیاییم و از آنجا به طرف پاوه آمدیم. پدرم فرهنگی بود. سال 60 بود، وارد بسیج شدم فوراً به خط مقدم اعزامم کردند.

 سنم کم بود. اسلحه ای که تحویل گرفتم از قواره ام بزرگتر بود. آن موقع فرمانده سپاه شهید همت، فرمانده بسیج شهید ناصر سیفی، فرماندار شهید کاظمی، فرمانده حوزه عملیات، جاویدالاثر احمد متوسلیان و فاروق مقصودی بوند. بعد از مدتی از آنجا تسویه کردم و به مریوان آمدم و در سپاه مریوان ثبت نام کردم و تا 67 در سپاه مریوان ماندم.

 بیشتر خدمتم را در محور دزلی و محور ته ته همراه بچه های مازندران بودم. از سپاه مریوان به جنوب اعزام شدم و در اهواز مسئول تدارکات گردان انصارالرسول از تیپ بیت المقدس بودم.

 بعد از مدتی توسط فرمانده قرارگاه، سردار شهید نمکی به تیپ الغدیر یزد انتقالی گرفتم و در آنجا مسئول تبلیغات گردان و مسئول تعاون گردان شدم و با سپاه مهدی (عج) عازم شهر فاطمة الزهرا یعنی شهر فاو عراق شدیم. بعد از 2 یا 3 سالی به همراه بچه های دبیرستان سپاه یا به قول معروف مکتب امام صادق (ع) باز مجدداً به منطقه مریوان برگشتیم. تا پایان جنگ در منطقه مریوان – محور دزلی – منطقه بانه هزار قله بودم  و در عملیات مرصاد شرکت داشتم. زمانی که قطعنامه از طرف شورای امنیت و حضرت امام (ره) به اجراء در آمد بنده هنوز در مناطق جنگی بودم.

درسال های 60 تا 67 در مریوان – بانه – اهواز – سوسنگرد – خرمشهر – آبادان – شهر فاطمه الزهرا (فاو ) از طریق بسیج مدتی هم در جهاد سازندگی مریوان بودم.

فاش نیوز : مسئولیتی هم در جبهه داشته اید؟

بله، مسئول تدارکات، پایگاه، تعاون، تبلیغات، گرو هان، دسته، مخابرات و...بوده ام.

فاش نیوز : اگر خاطره ای از سال های فعالیت تان در حوزه دفاع مقدس دارید بفرمائید؟

- بله یک دفعه در هویزه بودیم و مسئول تدارکات بودم. 10 عدد کولر گازی به ما دادند آوردم گردان. در مسیر راه با خودم فکر کردم. ما که تو گردان همه چادر داریم آیا کولر گازی جواب می دهد یا نه، فقط اسراف می شود؛ چون دو طرف چادر باز است نمی شود از کولرگازی استفاده کرد. کولرها را داخل تویوتا گذاشتم و بردم  فلکه نادری اهواز آنها را با 40 عدد کولر آبی عوض کردم.

 بار دیگر در شهر فاو با موتور داشتم مجله اطلاعات هفتگی تقسیم می کردم. سپاه در آنجا  گاوداری تأسیس کرده بود و باید نان خشک ها را جمع می کردیم و تحویل تدارکات می دادیم. هر کس حتی یک کیلو یا یک مشت نان خشک تحویل می داد من یک عدد مجله هفتگی تحویلش می دادم. در این حال و هوا بودیم جلو سنگر فرماندهی یکی از گردانها فرمانده همان گردان گفت: مجله میدی؟ گفتم نان خشک؟ گفت: ندارم. من هم گفتم مجله نمی دهم. گفت: فرمانده هستم. گفتم: باشد هرکی هستی باید در قبال مجله 1 کیلو نان خشک تحویل بدهیی. هر کاری کرد نتوانست مجله را از من بگیرد، چون نان خشک نداشت. تا یکی از بچه ها آمد و مقداری نان خشک آورد و تحویل داد.

 بعد از پایان جنگ من هم از سپاه و بسیج آمدم بیرون؛ چون گفتم جنگ تمام شده ولی فکرم اشتباه بود و بعد از مدتی گاه گاه در سازماندهی یا سرکشی به خانواده های شهدا، جانبازان، آزادگان، و بسیجیان مرتب سرکشی و دلجویی می کردم چون واقعاً تا آنجایی که در توان داشتم کمک می کردم. کارهایی را که کرده ام نمی خواهم نام ببرم و چون نیتم خدا و شهدا بوده باید محفوظ بماند ولی گله مند از مسئولان امروزی هستم چون آنطور که امام فرموده اند انجام وظیفه نمی کنند.

 هر مکانی، هر اداره ای، هر روستایی یا شهری یا استانی که میروی مردم از دست مسئولان امروزی گله مندند، چون حقوق می گیرند ولی کار نمی کنند. وقتی انتقاد می کنی باید از طرف مسئولان کتک بخوریم. خیلی از طرف مسئولان کتک خورده ام، حتی تهدیدم کرده اند، تحت فشارم قرارم داده اند. آنچه باید و شاید انجام بدهند نمی دهند چرا اکثر ادارات جای سیاسی بازی، جای پارتی بازی، جای فتنه هایی مانند فتنه سال 88 شده است.

به خدا قسم، به روح حضرت امام و شهدا قسم اگر خیرین نباشند کارها پیش نمی رود. این خادم از شکم خانواده ام می زنم تا کاری انجام داده باشم. من حدود 1700 تا 2000 کیلومتر راه می روم تا به محل  کاری که می خواهم انجام بدهم برسم ولی مسئولان آن مکان و استان و شهرستان بجای اینکه حمایت کنند، تشویق کنند، تهدید می کنند، بازجویی می کنند. شده زمان طاغوت، آنها اربابند و ما هم رعیت.

 بعضی از مسئولان حتی اگر شده با زبانشان حمایتی می کنند ولی بعضی از مسئولان طوری عمل می کنند که به خاطر 50 هزار تومان کمک باید 50 هزار تومان خرج کنی تا آن مقدار به دستت برسد. گاهی مواقع با خودم خلوت میکنم و می گفتم خدایا این مسئولان مگر حقوق نمیگیرند؟ مگرمسئول نیستند؟ مگر وظیفه ندارند؟ پس چرا در کارها کوتاهی می کنند؟!

اش نیوز: در بحث یادمان های شهدای گمنام هم کارهایی انجام داده اید توضیح د

 


[ چهارشنبه 95/2/1 ] [ 12:19 عصر ] [ saba ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب